باسلام خدمت دوست بزرگوار

اسلام برخلاف اديان ديگر که باادعاي محبت بي جاسبب مغرور شدن افراد ميشود تا جائيکه اگر يک عده وحشي به کشتي آزادي(اسرائيل غاصب) حمله ميکنند يک عده که خود را به دروغ مسيحي ميدانند و ادعاي دين محبت رادارند(دولت مردان امريکائي) ازانها حمايت ميکنند و بازهم اميد نجات دراخرت رادارند (به خاطر اعتقاد مسيحي هابه فدا که ان هم ادعاي دروغيني بود که قبلا به ان اشاره کرده ايم) هيچگاه به مسلمانان اجازه نميدهد که اميد محبت بي جا داشته باشند و حتي بالاتر از ان به انها تعليم عملي هم دارد؛ که پدر ومادر که محبتهاي بي نهايت به فرزندان دارند حق ندارند بيهوده به فرزندان محبت نمايندچون محبت مثل غذا است و اندازه دارد. ما بايد كودك را براى ناكامي ها و حوادث نيز تربيت كنيم

بانظر اسلام دراين مورد درخدمت شما هستيم با نظرات خود وبلاگ ما را زينت بخشيد

............. به نام آن خدايي که قبل از هر چيزي مهربانترين مهربانان است............

خشونت چرا؟ بي عدالتي چرا؟ چرا هيچ کس نبايد حرف بزند؟ چرا هرکسي خوش لباس بود بايد استرس داشته باشد؟ چرا جامعه اينقدر نا امن شده؟

عرض سلام و ادب خدمت مديريت محترم وبلاگ و همه دوستاني كه اين كامنت را مشاهده مي كنند

حتما تا کنون نام پيمان فتاحي ( استاد ايليا.م رام الله) معلم دوستي و عشق الهي را شنيديد...

اکنون 30روز است که او و شاگردانش را بدون حکم قانوني دستگير کردند و به زندان اوين بردند...

حال چند دقيقه به حرف دل بيش از 200000 نفر گوش کنيد...

ما اعضاي جمعيت ال ياسين مي خواهيم با شما اندکي درد و دل کنيم.

استاد معنوي و معلم زندگي ما آقاي پيمان فتاحي بدون دليل و مدرک براي چندمين بار در سالهاي اخير در بند 209 اوين زنداني کردند. و خودشان و عده اي از شاگردان ايشان تحت شکنجه هاي شديدي قرار گرفته اند... و هم اکنون هم بيش از يک ماه است که از استاد ما خبري نيست.

آقاي پيمان فتاحي (استاد ايليا.م) مسئول راهبرد اين جمعيت 200000 نفري است.
اين مجموعه به هيچ عنوان مجموعه سياسي نيست، و اتهام استاد هم اتهام سياسي نيست... اتهام ايشان اين است که مليون ها نفر را به سمت زندگي آرام و زيبادعوت کرده... زندگي اي که بر پايه خواندن نام خدا و خوب زندگي کردن و مفيد بودن بنا شده...

او هزران هزار انسان را تغيير داده و همه اين انسان ها امروز حاضر اند

.......و تو اي هموطن ما... ما را چه شده که اينقدر نسبت به هم سرد شديم؟؟.....

از شما و همه کساني که به نوعي خواستار اجراي خوبي و پاکي و عدالت هستند
مي خواهيم تا از سايت ها و وبلاگ هاي اين جمعيت ديدن کنيد...

http://www.hamiyaneiliya.blogfa.com/

WWW.AHDELAHI.BLOGFA.COM

http://www.khabarha-tasvirha.blogfa.com

ممنون که به درد و دلمان گوش داديد. منتظر حضور گرم و صميمانه شما هستيم...

جمعي از شاگردان استاد "ايليا.م"

سلام.مطلبت عالي بود اگر مايل مايل به تبادل لينك هستي نظرت را بگو.

مي آيي

و واژه انتظار از لغتنامه ها

حذف خواهد شد

سلام.

خداوند به شما توفيق انتظار واقعي دهد

لطفا به آرزوي من برس:

آرزومند موفقيت شما..!

به تماشا سوگند/و به آغاز كلام/و به پرواز كبوتر از ذهن/واژه اي در قفس است./

حرفهايم، مثل يك تكّه چمن روشن بود./من به آنان گفتم:/آقتابي لب درگاه شماست/كه اگر در بگشاييد به رفتار شما مي تابد./و به آنان گفتم:/سنگ آرايش كوهستان نيست/همچناني كه فلز، زيوري نيست به اندام كلنگ./در كف دست زمين گوهر ناپيدايي است/كه رسولان همه از تابش آن خيره شدند./پي گوهر باشيد./لحظه ها را به چراگاه رسالت ببريد./

و من آنان را، به صداي قدم پيك بشارت دادم/و به نزديكي روز، و به افزايش رنگ/به طنين گلسرخ، پشت پرچين سخنهاي درشت./

و به آنان گفتم:/هر كه در حافظه ي چوب ببيند باغي/صورتش در وزش بيشه ي شور ابدي خواهد ماند./هر كه با مرغ هوا دوست شود/خوابش آرام ترين خواب جهان خواهد بود./آنكه نور از سرانگشت زمان بر چيند/مي گشايد گره ي پنجره ها را با آه./

زير بيدي بوديم./برگي از شاخه ي بالاي سرم چيدم، گفتم:/چشم را باز كنيد، آيتي بهتر از اين مي خواهيد؟/مي شنيدم كه به هم مي گفتند:/سحر مي داند، سحر!

سر هر كوه رسولي ديدند/ابر انكار به دوش آوردند./باد را نازل كرديم/تا كلاه از سرشان بردارد./خانه هاشان پر داوودي بود،/چشمشان را بستيم./دستشان را نرسانديم به سر شاخه ي هوش./جيبشان را پر عادت كرديم./خوابشان را به صداي سفر آينه ها آشفتيم./

گاهي اوقات حضور را مي شود در تبلور نفسهاي دنيا احساس كرد، در انوار سبز رنگي که بر آينه كاري هاي امامزاده مي رقصند يا نسيمي که هنگام اذان صبح در خنكاي سپيده دم بر چهره مي گذرد يا نور سبز رنگ نئونهايي كه به احترام قدمهايش حياط مسجد را نور افشان مي كنند.همه انتظارها كسالت آور است جز انتظار براي او كه سوار بر اسب راهوارش بر هر مكان كه مي گذرد آرامشي از سوي خدا به ارمغان مي آرد و بر ثانيه ها قداست است كه باريدن مي گيرد...مولا علي يارتان...به درود و خدانگهدار!!!

او، سرآغاز جوي‏بارهاي سيراب از نور!

صداي بال‏هاي مَلَك را بر فراز چشمان‏تان مي‏شنويد؟
آه! بال‏هاي فرشتگانِ عاشق، كه وجودشان را مي‏خواهند فداي بنده‏اي خدايي كنند، مي‏بينيد؟
لحظه‏اي بيش تا آغاز بال‏گشودن فرشتگانِ آمده از سراي يار نمانده است.

بايد شتاب كرد...

اما...
چگونه بايد به پيش‏واز گل‏هاي سپيد و شايد سرخِ آسماني رفت؟!

چشمانم را بستم...
شما نيز! آري ببنديد...
چاره‏اي نيست جز اين...

واااااااااي!
بال‏هاي فرشتگان نرم‏خويِ فرستاده از جانب دوست را لمس مي‏كنيد؟

آري...
باز كنيد...
چشمان‏تان را مي‏گويم...

تمام شد...
انتظار را مي‏گويم...
كوله‏بارهاي‏تان را از بوي ديگران بزداييد و پر از عطر او كنيد...
رسيديم...

سفره گسترده مهرباني و بخشندگي ديار لب‏ريز از روزهاي‏خدا...

بار بيندازيد و دست‏ها را بشوييد و نگاه‏تان را بر سفره بدوزيد و ...

ياعلي

سلام

خيلي قشنگ بود.

به اميد ظهور.

يا علي.

بدرود..................التماس دعا...................فيورا